اي ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

شاعر : فخرالدين عراقي

تافته‌ام از غمت، روي ز من بر متاباي ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تشنه‌ي روي توام، باز مدار از من آبزنده به بوي توام، بوي ز من وامگير
کز تپش تشنگي شد جگر من سراباز رخ سيراب خود بر جگرم آب زن
مي‌کنم از آب چشم خانه‌ي دل را خرابتافته اندر دلم پرتو مهر رخت
روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟روز ار آيد به شب بي رخ تو چه عجب؟
چون به بر لطف تو نيست دلم را مبچون به سر کوي تو نيست تنم را مقام
نيک و بد و هرچه هست، هست بتوش انتسابفخر عراقي به توست، عار چه داري ازو؟